محمد متین خادمیمحمد متین خادمی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

محمد متین خادمی

شیطون بلا شدی مامان جون

امروز یکشنبه ٢٧/٥/٩٢ ساعتای ٤ بود که من از خواب بیدار شدم ودیگه خوابم نبرد.یه خورده گشت زدم بعدشم اومدم واسه تو نوشتم و پسته خوردم حدود ٩ بود که خوابیدم.بعد از یه نیم ساعتی از دل درد بیدار شدم.یه قرص خوردم و دراز کشیدم.بابا مهدی هم رفت دنبال کاراش ولی درد من کم نشد تا دو صبر کردم .دوباره قرص خوردم ولی باز خبری نشد.زنگ زدم به مرضیه که ماما هس بهش گفتم و گفت سریع خودتو برسون بیمارستان.دکتر شیراز هم پرسیدم همین رو گفت بیمارستان که رفتیم ازمایش کردن و امپول زدن و گفتن باید یه روز تو بیمارستان بمونم.عزیزم چشمت روز بد نبینه اون روز تو بیمارستان اینقدر به من امپول زدن که سوراخ سوراخ شدم.فردا هم که دوشنبه بود با مسئولیت خودم از بیمارستان مرخص شدم...
31 مرداد 1392

کاش ما هم میرفتیم شمال ولی.......

٢٦/٥/٩٣ شنبه سلام گلم میدونم که خوبی چون خیلی مواظبتم شیطون بلا امروز با مامان اکرم و خاله مریم رفتیم بوستان رفیع.خاله مریم دو تا نخودچیش هم اورده بود. سام هم که طبق معمول همش میرفت بازی میکرد. سینا هم پیش من بود بعدش با بابایی رفتیم شام بیرون.یه مغازه هم که تازه باز کرده بود برا تو شلوار پیش سینه دار خریدم بعدا عکس شو برات میزارم ولی به جیب مامان اکرم. بعدش که اومدیم خونه مامان معصومه و عمه مرضیه و بابا احمد داشتن واسایل سفر رو می بستن. فردا صبح زود دارن میرن مشهد و شمال. منم چون دیگه تو الان 30 هفته هس که خدا تو رو گذاشته تو شکم مامانی نرفتم.ولی ایشالا تو رو سال تحویل میبریم امام رضا. دوست دارم گلم
26 مرداد 1392

جمعه اخر ماه رمضان

تاریخ 11/5/92 الان 28 هفته و 2 روزه که خدا تو رو  در شکم مامانی گذاشته. با دایی بابایی و خواهر خانماش و برادر خانمش رفتیم باغ اموزش و پرورش. ولی شب که اومدیم خونه با بابات قهر بودم .خیلی ناراحتم از دستش.پیشش هم نخوابیدم.میخاستم قهر کنم برم خونه مامانم اینا ولی خواب بودن. از همون اول رفتن حالم رو گرفت.رفته بود پایین منظر بود که من وسایلارو بیارم.ساعت5 رفتیم ،هنوز نهار نخورده بودیم چون صبحانه  
25 مرداد 1392
1