شیطون بلا شدی مامان جون
امروز یکشنبه ٢٧/٥/٩٢ ساعتای ٤ بود که من از خواب بیدار شدم ودیگه خوابم نبرد.یه خورده گشت زدم بعدشم اومدم واسه تو نوشتم و پسته خوردم حدود ٩ بود که خوابیدم.بعد از یه نیم ساعتی از دل درد بیدار شدم.یه قرص خوردم و دراز کشیدم.بابا مهدی هم رفت دنبال کاراش ولی درد من کم نشد تا دو صبر کردم .دوباره قرص خوردم ولی باز خبری نشد.زنگ زدم به مرضیه که ماما هس بهش گفتم و گفت سریع خودتو برسون بیمارستان.دکتر شیراز هم پرسیدم همین رو گفت بیمارستان که رفتیم ازمایش کردن و امپول زدن و گفتن باید یه روز تو بیمارستان بمونم.عزیزم چشمت روز بد نبینه اون روز تو بیمارستان اینقدر به من امپول زدن که سوراخ سوراخ شدم.فردا هم که دوشنبه بود با مسئولیت خودم از بیمارستان مرخص شدم...
نویسنده :
مامان
12:23